.
دیروز در خیابان
زنی که چشمانش هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت
لبخند زد به من
آهسته نزدیک شد
و با صدایی که هیچ شباهتی به صدای تو نداشت
صمیمانه پرسید :
ما یک دیگر را کجا دیده ایم ؟
در آن قصه ی ناتمام نبود ؟
نمی دانم ؛ چرا آن زن
ناگهان تو را به یادم آورد
و گفتم : چرا !
در آن قصه بود ...
.
"واهه آرمن"
.
.
من آغوشی برای تو نداشتم
تمام عشاق زندگی من افسانه های کهن بودند
می آمدند
می جنگیدند
ومی مردند
تو هم به این آغوش نمی رسی
زیرا نیامده مرده ای
این واقعیت عشاق من است.
.
غادة السمان
مترجم : بابک شاکر
.
تا پایان پاییز فرصتی نمانده
یک قدم بیا جلو
کم مانده باران بگیرد
و تو مرا نداشته باشی...
.
"نیلوفر لاری پور"
.
انگار کسی،
قانون های جهان را عوض کرده بود ..
من ترسیدم
وَ رازِ دوست داشتنت را
مثلِ جنازه ای که هنوز گرم است
در خاک باغچه پنهان کردم .
.
"گروس_عبدالملکیان"
.
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه ...
دستهایی که میروند ؛
آدمهایی که نمیمانند ...
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را به هم میزنی
مینوشی
میروی ...
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود.
.
"مرضیه احرامی"
.
همه ی ما
یک خیابان داریم
یک کافه
و یک عکس
که دو نفره هایمان را
با چشم خود دیده بودند ..
همیشه
آن خیابان
آن کافه
و آن عکس را داریم
اما
آن یک نفر را ..
بگذریم
چای از دهن افتاد ...
.
"مریم_قهرمانلو"
در جمهوریِ تنِ من ،
قلب
پرچم سرخ رنگیست
که با عشق تو هنوز در جنبش است!
دشمنت هم که باشم
پرچم این جمهوری را
زیر پا نینداز !
...به آتش نکشان !
.
"مینا_آقازاده"
.
تنها مرز میان من و تو
تکه پارچه ای ست...
دکمه ی اولت را باز کن
حواس شعر که پرت شد
لشکر بوسه را
برای فتح سرزمین تنت
تجهیز کرده ام .
.
"شهریار شفیعی"
.
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خندههای تو دل بسته است.
.
"شمس لنگرودی"
.
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خندههای تو دل بسته است.
.
#شمس _لنگرودی
.
بر نمیگردند شعرها
به خانه نمیروند
تا برگردی
و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران میلرزند
روبانهای سفید،
پیچیده بر گل سرخهای بیتاب را ببین
بر نمیگردند شعرها
پراکنده نمیشوند
به انتظار تو در باران ایستادهاند
و به لبخندی،
به تکان دستی، دل خوشند.
"شمس_لنگرودی"
.
هیچکس به اندازه ی من خدا را دوست ندارد ....
هیچکس به اندازه ی تو ...
مرا دوست ندارد !
و هیچکس به اندازه ی خدا
تو را دوست ندارد ...
میبینی ؟!
میبینی در چه چــــرخه ای عاشقت شده ام ؟!
"عباس معروفی"
.
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل
خوب است...
مثل همین باران بیسوال
که هی میبارد ....
که هی اتفاقا آرام و شمرده
شمرده
میبارد....
.
"سید_علی_صالحی"