بوی باروت ،
عطر زنی ست
که دل در گرو سرباز دشمن دارد
و با هر شلیک میمیرد.
کمینگاه ،
زنی ست
در انتظار.
ویرانی ،
زنی ست
که دلش میتپد
و خاموش است.
سربازها را مرخص کنید
بگذارید زنان عاشقی کنند
دنیا بهتر خواهد شد.
"مهیار مظلومى"
یک مرد معمولا برای به دست آوردن است
که می گوید: دوستت دارم..
زن ها اما
وقتی می گویند: دوستت دارم..
که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
"علیرضا آدینه"
می خواهم ببوسمت
اگر این شعر های شعله ورم دهانی بگذارند
می خواهم دستت را بگیرم
اگر که دست دهد این دست این قلم
دستی بگذارند
اینان به نوشتن از تو چنان معتادند
که مجسمه ها به سنگ
و سربازان
به خیالات پیروزی
"شمس لنگرودی"
با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن تُوست
من ایستاده ام
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما
من ایستاده ام
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من
هنگام شعله ور شدن تُوست
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک
وقت عبور عطر تن تُوست
"محمدعلی بهمنی"
.
من زندانی بند توأم
من افتخارمی کنم به زیستن دراین تن
دراین تن دموکراسی حرام است
آزادی بیان معنایی ندارد
بند و حبس و مرگ موهبت الهی ست
دراین تن
همه قیام کردند
و به تو اقتدا می کنند
این خودکامه گی ضرورت است
"جمانة حداد"
من
کمی بیشتر از عشق
تو را می فهمم
راه زیاد است ، مهم نیست
گاهی در این برهوت
سرگردان می شوم ، مهم نیست
باد پسم می زند مدام
سرما می رود توی جانم
مهم نیست
خودم را بغل می کنم
فقط می خواهم بدانم
جاده هر قدر دراز و طولانی باشد
آخرش یک جایی تو ایستاده ای ؟
بین راه
گاهی آدم هایی را می بینم
که آخر جاده شان هیچکس نیست
از این برهوت می افـتند به برهوت دیگر
و همین هراسانم می کند
و همین باعث می شود
تنهایی خودم را دوست بدارم
آخر من که جز تـــو کسی را ندارم
"عباس_معروفی"
'
می ترسم
به آن که دوست می دارم
بگویم:
دوستت دارم
'
بی تردید
شراب که از سبو
سرازیر شود
اندکی از آن کاسته می شود...
"نزار_قبانی"
.
درخت را به نام برگ
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا
به نام کوچکم صدا بزن...
.
"عمران_صلاحی"
.
نامت
از ساق هایم شروع می شود
از دلم عبور می کند
و دهانم را به آتش می کشد
چطور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند .
.
"غلامرضا بروسان"
.
به پیچ و تابِ تنت،
می شود سفر نکنم
به آن برآمدگی ها
نگاه اگر نکنم
همیشه پیرهنِ تنگ،
وعده ی جنگ است
مگر به چنگ تو،
دیوانه ام خطر نکنم؟!...
.
"مهدی_فرجی"
صبح
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید
تو نیامدی
گنجشک های منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند
تو نیامدی
شعر از دلم به دهانم
از لب هایم به دلم پر کشید
تو نیامدی
آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید
تو نیامدی.
مه میداند
که باید برخیزد
و به خانه ی خود بیاید
در سینه ی من.
"شمس لنگرودی"